عشق تابش ماه در دریای شب نیست، عشق وز وز نسیم سحر در گوش بزغاله آهو هم نیست، عشق جا دادن بذر در دل نمناک گل نیست، عشق آفتاب است که بر ساکتی سنگ و حباب رها شده از دهان ماهی میتابد، تا ریشه نخل نفوذ میکند و تن گنجشک نشسته در شاخهی خشک بید را در زمستان ناور گرم میکند.
عشق تنومندترین دست را میلرزاند و ضعیفترین دستان را پولادین میسازد، زمختترین پا را سست میکند و ناتوان گامها را به قله میکشاند.
عشق بر چشمان منتظر قطرهی اشک میشود و بر دلهای پر حسرت فوران از نشاط، ذات عشق کامگاری است، سعادت است.
…..
علی محبوب فراحدها!
دلنوشتهی از رمضان دانش